دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۵۰ مطلب با موضوع «جدایی» ثبت شده است

امروز از صبح ساعت 8 دانشگاه بودمو تو اتاقم تا ساعت 6.5 عصر. درس میخوندمو خیلی خوب بود. محیط ساکت و آرومی بود. الان بشدت خسته ام و خیلی خوابم میاد، ولی خیلی کار دارم. فردا تدریس خصوصی دارمو باید مطلب آماده کنم براش. برادرجان هم یه سری کار ازم خواسته و باید انجامش بدم. ولی اصلاً حسش نیست. فکر کنم بخوابم شایدم یه فنجون قهوه بزنمو بشینم کارمو انجام بدم. این روزها بشدت خودمو مشغول به کارهای مختلف میکنم که به چیزه دیگه ای مثل تو و خاطرات شیرین و تلخمون فکر نکنم.

تو وبلاگت نوشتی که هیچ چیز درست نمینویسه. خب من که مینویسم تو نظر نمیدی که چی بنویسم.

پ.ن. اسم این وبلاگ رو تو انتخاب کردی، دکتر اشتباهی!! چرا اینجور انتخاب کردی؟ بنظرم منظورت این بوده که نباید دکترا میخوندم و باید میرفتم سربازی!! بعدش میرفتم دنبال کار!! مثل اکثر جمعیت جوان و حال حاضر کشور!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دکتر اشتباهی

امشب نمیدونم چم شده. حالم اصلن خوب نیست. از غروب آفتاب تا حالا انواع و اقسام دردها رو کشیدم. اولش با دندون درد شروع شد. آروم که شد، زانو درد شدید به سراغم اومد، طوری که زانوبندم بسته بودمو تا نیم ساعت نمیتونستم پامو تکون بدم. این که خوب شد، گوش درد گرفتم. این یکی از همه شدیدتر بود، طوری که صدای آه و نالمو درآورد. الان یه ربعی هست خوب شده، پنج دقیقه ای هست که سردرد گرفتم. امیدوارم به صبح برسم ;)



پ.ن. : شناسنامه بچه مون هم امروز رسیده دستم. اهل استهبان هست و متولد 83. این بچه هم جزو منافع مشترکمون (که تو مطلبی قبلی گفتم) هست.


و من الله توفیق...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۲
دکتر اشتباهی

طی این پنج سالی که با هم بودیم، البته دو سال اولش قصد ازدواج نداشتیم و یه دوستی ساده بود، یعنی توی این سه سال، برای زندگی مشترکمون برای اکثر اوقاتش برنامه ریزی میکردیم. آخر هفته چکار کنیم، تعطیلاتو چیکار کنیم. با کدوم خانواده باشیم. مثلاً برای تعطیلات نوروز، مثل نیروهای نظامی، نیمه اول کجا باشیم و نیمه دوم کجا؟

یادمه یه بار بهم گفتی که آخره هفته ها رو توی تخت دوتایی باهم پیک‌نیک بگیریم. هر هفته!!! خلاصه برنامه ریزی های زیادی داشتیم. ولی فکر کنم نباید برنامه ریزی کرد، چون بعداً برات همه چی تکراری میشه و جذابیتی نداره. 

یادمه اون سال اولی که بهت پیشنهاد دادم، خام و بی تجربه، گفتم سال 93 باهم ازدواج میکنیم. در حدی جدی بود که من 93 رو تو رمز ورود خیلی جاها وارد کردم و کماکان هنوزم همونا هستن. آها، اسم ه بچمونم انتخاب کردیم: من خیلی دختر دوست دارم و گفتیم اسمشو میذاریم «مهسا».

و اینجور بود که رمز بیشتر جاهای من «مهسا93» رو تو دل خودش داشت.

ولی فکر کنم این مهسا مشترک باقی بمونه! یعنی امیدوارم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۴
دکتر اشتباهی

تازه از امتحان برگشتم و رسیدم خوابگاه و با شور و شوق ه زیادی اومدم نت و وبلاگ چک کنم... با چک کردن وبلاگت حالم حسابی گرفته شد. این چه حرفیه که راجبه خودت میزنی. من پاکی و پاک بودن رو از تو یادگرفتم. من خیلی چیزها از تو یاد گرفتم. راست میگی، تو خیلی نامردی، میخوای خودتو تو ذهنم خراب کنی. ولی کورخوندی، تمام خوبیهات تو ذهنم هک شده و به این راحتیا نمیتونی خرابشون کنی. درسته عاشقم نبودی ولی خیلی باهام خوب بودی. اصلاً من بارها بهت گفتم که من بخاطره مهربونیات و این رفتارهای خوبت هست که عاشقت شدم. یادته یه بار، قبل از اینکه عاشقت بشم، گفتم آرزو میکنم همسره آیندم 10 درصد از خوبیای تو رو داشته باشه. این خوبیات چیزیه که تو قلبه من هک شده و با تجزیه شدن قلبم از بین میرن. 

خب اگه اینجوریاست منم میتونم خیلی چیزا بگم که تو رو از خودم متنفر کنم. ولی نمیگم و نمیخام هم که بگم. 

در ارتباط با خوابت هم باید بگم اون چیزیه که تو تو ذهنت راجبه الان داری تصور میکنی، مثل ه اون تصوراتی که قبلاً داشتی و هی خوابشونو میدیدی و کاملاً اشتباه بود.

هر چی صلاح باشه پیش میاد و خدا خودش همه چیزو درست میکنه.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۹
دکتر اشتباهی

این روزها هر یه ساعت یه بار ایمیلشو چک می کنم ببینم بلیط هواپیما خریده یا نه؟ تا بدونم میخواد بره خونه برای خواستگاری یا نه؟

دیروز تو وبلاگش نوشته که رفتم و لباس خواستگاری خریدم. دیگه من لزومی ندیدم ایمیلشو چک کنم. امیدوارم آدمه لایقی باشه و تو رو شاد بکنه. (اگه جوابت اکی باشه). از اینکه تصمیمتو گرفتی، خوشحالم. امیدوارم در هر حال شاد و خوشحال و به دور از بلا باشه.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۹
دکتر اشتباهی
روند دور شدنمون بعد از جداییمون خدایی خیلی باحاله، اوایلش که جدا شدیم، هر وقت تلگرام آن میشدم، تو یا آن بودی یا کمتر از یک دقیقه قبل آن بودی. با گذشت زمان، به 15 تا 20 دقیقه قبل آن بودن رسید و حالا به چند ساعت قبل رسیده. برام جالب بود. 

پ.ن. هوا کماکان ناجوانمردانه و بی جهت سرد است و من چیزی برای گفتن ندارم، جز اینکه پنجشنبه امتحان دارم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۵
دکتر اشتباهی

از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت:
99 صفحه رو خالی میذارم....صفحه ی آخر....سطر آخر...
می نویسم.....
"یادت باشه دنیا گرده ...
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی...."
زندگی....
ساختنی ست...
نه ماندنی....
بمان برای «ساختن»
نسازبرای«ماندن».
منتطرنباش...
کسی برایت گل بیاورد!
خاک رازیروروکن...
بذررابکار...
ازآن مراقبت کن...*
《گل خواهدداد》

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۲
دکتر اشتباهی

همه چی آرومه و زمستون داره کم کم شروع میشه، اینجا انگار فقط دو تا فصل داره، زمستون و تابستون. خوبیه هوای ه سرد اینه که هوس قدم زدنای دونفره نمیکنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۶
دکتر اشتباهی

از صبح تا حالا دانشکده بودمو کلاس و اینجور چیزا. صبح دیر بیدار شدمو وقت نکردم قهوه بخورموامروزم نتونستم چای بخورم. الان سرم داره میترکه. هواهم سرد شده و بنظرم کم کم باید لباس گرم بپوشم. پنج شنبه میانترم دارمو هر روز 8 باید دانشکده باشم. حتی پنجشنبه!!

آدم خیلی چیزها میشنوه که باید رو خودش نیاره و بگه بیخیالش. ولی بعضی چیزها واقعاً آدمو بشدت عصبانی میکنه و وقتی کاری از دستش برنمیاد بیشتر عصبانی میشه.

بهترین کاری که تو میتوانی برایم بکنی اینست که شاد و خوشحال و شاداب زندگی کنی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۲
دکتر اشتباهی

به تو قول دادم که مواظبت هستم و خواهم بود. ولی باید تو به من بگویی که چه شده. با من در ارتباط باشی. ولی آیا امکانش هست؟ نمیدانم. ما جداشدیم و اگر میخواهیم جدا شویم، باید ارتباطمان را کم کنیم. 

اینجا هوا خوب است. هنوز سرد نشده است. خیلی خوشحالم که یکی را پیدا کرده ای و باهاش درد و دل کرده ای. این خیلی خوب است و یک گام خیلی بزرگ در ادامه مسیرمان است. 

شک ندارم که زندگی خیلی خوبی در انتظار توست و خوشبختی نزدیک است. فقط باید بی محابا رفتار نکرد و خیلی سنجیده تر از کارهایی که ما کردیم، عمل کرد. ما خام بودیم و من بی تجربه.

در مورد فرصت ه امتحان هم باید بگویم که بعد از اون حرفهایی که بعد از خواستگاری خانم دکتر پیش اومد، من فهمیدم که با این کار با آبرو و غروره تو بازی خواهم کرد و به خودم اجازه این کار رو ندادم. ولی بعدا گفتم، نه، باید امتحانش کنم. حتما باید امتحانش کنم. ولی دست ه ما کوتاه و خرما بر نخیل.

با اوصاف اتفاقاتی که الان افتاده و خواستگار، فکر کنم الان دیگه امتحان کردنش مساوی با زمین خوردن قطعی اون هم با سر است. ولی تو ارزششو داری و من دارم با خودم کلنجار میرم. ولی چه کنم که تو عاشقم نبودی و نیستی و نخواهی بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۳
دکتر اشتباهی