دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۲۹ مطلب با موضوع «خاطره بازی» ثبت شده است

امروز کلا هوا بارونی بود و خیلی دلنشین و لذتبخش برای خیلیها. منم که دلم گرفته بود و با قدم زدن زیر بارون سعی در آروم کردن خودم داشتم. هیییی روزگار یادش بخیر. بارون که میبارید و هوا که عالی میشد، بهش زنگ میزدمو با هم میحرفیدیم و انگار با هم داریم زیر بارون قدم میزدیم و گرمای صمیمیت و عشقی که بینمون بود باعث میشد سرما رو حس نکنیم.

 امروز عصر هم سردم نشد، ولی علتش غرق شدن در تفکراتم بود، اصلاً حواسم به خیس شدنم و اینکه همه داشتن نگام میکردن و بهم میخندیدن و میگفتن این بارون ندیدس نبود. حسابی خیس شدم و وقتی اومدم اتاق تازه متوجه شدم ولی خیس شدن با بارون رو خیلی دوست دارم و از چتر متنفرم.


پ.ن.: مدت خیلی زیادی میشه، بیشتر از 2 یا سه سال، به حرف مردم اهمیت نمیدم و برای خودم زندگی میکنم. 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۲۱
دکتر اشتباهی

ابتدایی و راهنمایی که بودم، همیشه یکی از موضوعات انشا این بود که در آینده میخواهید چکاره شوید؟! هر کسی رؤیاهای مختلفی داشت. رویاپردازی های خیلی جالبی داشتن همه  بچه ها. ولی این موضوع انشا با بزرگتر شدنمون باهامون رشد کرد و تا جایی که به مهمترین بحث هر روز خیلی از جوونای دهه شصتی تبدیل شده. انتخاب رشته کنکور سراسری، کنکور ارشد و دکتری و حتی ازدواج، همه و همه انشای کلاس اول دبستان است ولی با رنگ ولعابتر و  منطقی تر. ولی بازهم خیلی از اونها رویاهایی دست نیافتنی هستند. 


پ.ن.: این روزها خیلی به این موضوع فکر میکنم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۱
دکتر اشتباهی

دیشب با یه سری محصولات طبیعی که از خونه آورده بودم، یه غذایی درست کردم و با بچه ها شام خوردیم. بچه ها هی ازم میپرسیدن این چیه، منم گفتم فلان چیز. براشون خیلی عجیب بود. یکیشون رفت تو نت سرچ کرد. متوجه شدیم توی امریکا قیمتش بین دو تا چهار هزار دلاره. غذایی شاهانه و سلطنتی که توان مالی هر کسی نمیتونه بخوره این غذا رو. توی فرانسه آشپزها باهاش یه سس درست میکنن که خیلی گرونه. خلاصه خیلی به صنعتی کردنش فکر کردیم. خیلی سوداوره. 


پ.ن. توی خوابگاه غذای دو هزار دلاری خوردیم. اصلا احساس پادشاه بودن بهمون دست داد، خیلی احساس خوبی بود. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۲
دکتر اشتباهی

این روزهایم بیخودی و بیهوده میگذره و من بدون هدف زندگی رقت انگیزی را میکنم و هر شب موقع خواب از خودم متنفر میشوم و صبح دوباره روز از نو و روزی از نو.

این روزها نارون ها شبیه شکوفه های گیلاس به زمین میریزند. فکر کنم نارون با دل من دارد همدردی می کند. چه بهاری است این بهار همراه با نارون های دوست داشتنی و همدرد من.

نمیدانم بعد از آن برگ می آورم  یا اینکه نشان خشک شدن است و در حال خشک شدنم. تنها کاری که میتوانم بکنم، صبر کردن است.


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۴۱
دکتر اشتباهی

و باز اولین ها

اولین نوروز

اولین عید

اولین نوروز بدون تبریک

اولین نوروز بی بوس

هر چند مجازی

هر چند دورادور

و چه غریبانه

و چه آغاز غم انگیزی بدون تو

و آغاز ویرانی

.

.

.


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۳۹
دکتر اشتباهی

چهارشنبه سوری هم به خوبی و خوشی گذشت. البته من بیشتر گرفتار خونه تکونی بودم و آخر شبی فقط از رو آتیش پریدم. 

تا الان که بیکار نشدم ولی الان که بیکار شدم، همش دختره خوب تو ذهنمه و هی فکر میکنم که الان چیکار میکنه. خیلی وقته ازش خبری ندارم و دلم بشدت براش تنگ شده.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۱
دکتر اشتباهی

اولین روز خونه تکونی رو پشت سر گذاشتم، البته برای مامان بزرگم بود. برای خودمون هنوز شروع نکردیم.


پ.ن:خستگی خونه تکونی باعث خواب زود میشه. ;-)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۰
دکتر اشتباهی

فردا بالاخره روزشمار به پایان میرسه و من عازم خونه میشم. شاید کمتر پست بذارم. ولی سعی میکنم بذارم. 



به امید دیدار مداوم دوباره

پ.ن.: پیشاپیش سال نو خوبی را براتون آرزو میکنم.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۱۵
دکتر اشتباهی

یادمه وقتی کارشناسی بودم خیلی پر انرژی بودم و اینقدر مسخره بازی و کارای مختلف می کردیم و هر روز حداقل یه سوژه داشتیم.

ولی حالا نداریم، یا اینکه خیلی کم داریم . شاید جبر مقطع و پرستیژ حکم کنه که اینطور خشک وبی روح باشم.


امیدوارم روزی نیاد که با دوستام هم ایجوری بشم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۳
دکتر اشتباهی

رفتی و نمی‌شوی فراموش
می‌آیی و می‌روم من از هوش
پایت بگذار تا ببوسم

چون دست نمی‌رسد به آغوش
بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش
آتش که تو می‌کنی محالست
کاین دیگ فرونشیند از جوش
ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و به هیچ مفروش!


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۲
دکتر اشتباهی