دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

من نمی توانم درک کنم، اگر کسی درک می کند ممنون می شوم به من هم بگوید تا از این جهالت خارج شوم. 

پنجشنبه مراقب آزمونی بودم. آزمون پایان ترم، دخترکی که صندلی های جلو نشسته بود، پرانرژی شروع به نوشتن کرد و بعد از نوشتن هر سوال، لبخندی بر لبانش می نشست. ولی اوضاع بر وفق مرادش پیش نرفت. بعد از حدود نیم ساعت از امتحان، ابروها درهم فرورفت و پیشانی پر از خطوطی موازی شد. این حالت ادامه پیدا کرد، تا 15 دقیقه مانده به اتمام امتحان، هوایش بارانی شد و نم نم اشک بر صورتش جاری گشت. بخاطر حس انسان دوستانه به بالای سرش رفتم و از او جویای احوالش را شدم که سبب گریه چیست؟ گفت سوالی را بلد نیستم، نه که بلد نباشم، نوک زبان مخم قرار دارد ولی بر روی کاغذ نمی آید. گفتم که امتحان است و جای غصه اینچنینی ندارد. درس برای افتادن است و دانشجو برای مشروط شدن. ولی مفید فایده نبود. ولی دیگر گریه نکرد و فهمید که بقیه او را با انگشت نشان می دهند.

حال برای من سوالی پیش آمده که آیا یک امتحان و ی سوال ارزش اشک ریختن دارد، آن هم برای یک دانشجوی صفری؟؟


پ.ن.: نگارنده این متن در زمان دانشجوییش، نه درسی افتاده دارد، نه ترمی مشروطی!!! شب امتحانی است، مشابه اکثر شما!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی

من علاقه شدیدی به آشپزی دارم. وقتایی که حوصلم سر میره یا خیلی ناراحت میشم و هیچ کاری نمیتونم بکنم. سعی می کنم سر خودمو با آشپزی گرم کنم. اونم آشپزی با حوصله و با خلاقیت. پایه غذاها که همون چیزایی هست که همیشه بوده، ولی محتویاتش رو هر بار بهبود میدم و یه چیز جدید بهش اضافه می کنم و اکثر مواقع غذاهای خوشمزه ای از آب درمیاد.

الان می خوام برم شام درست کنم. ولی معنیش این نیست که حوصلم سررفته یا ناراحتم. حالم خوبه و شام نداریم. دوستم که حرفشو قبلاً زده بودم، برنج شمال آورده و منم آشپزی می کنم. 


+تیتر: مواد اولیه فسنجون که تو خوابگاه پسرا پیدا نمیشه :)

فسنجون هوم میدِ. (Home made)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۰
دکتر اشتباهی

بی خبری از دنیای جعبه جادویی خیلی خوب است. از مزایای این بی خبری، اعتیاد نداشتن به سریال های بی دروپیکر صداو سیماست. البته همه سریالها مضخرف نیستن و بعضی ها خوب هستن. آخرین باری که یه فیلم یا سریال از جعبه جادویی دیدم، فکر کنم به اوایل تابستون بر میگرده. اون مواقعی که من خونه بودم، یعنی زمان دبیرستان، سالهای 83 تا 87، زیاد فیلم می دیدم. حتی یه سال هم یادم می آد وقتی دانشگاه بودیم، سریال یوسف پیامبر وقتی پخش می شد، سالن تلویزیون جای سوزن انداختن نبود. ولی از بعد از اون یادم نمیاد که یه سریالی رو دنبال کرده باشم. حتی سریالهای نوروز، مثل پایتخت!! 

خیلی خوبه دور بودن از جعبه جادویی، از خیلی دورویی ها و دروغها به دور هستی و کمتر از وضعیتی که جعبه جادویی نشون میده، حالا چه سیاه نمایی، چه بهشت نمایی، عصبانی میشی.

البته من خیلی فوتبالی هستم و اگه از  جعبه جادویی فوتبال پخش بشه، اکثراً میبینم.


پ.ن.: داداشم بهم زنگ زده و این مکالمه بینمون برقرار شده:

دادشم: کیمیا رو دنبال می کنی؟

من پیش خودم فکر می کنم، آیا منظورش اینه که تو فیسبوک فالوش می کنم؟ آیا منظورش دختری به اسم کیمیا است و میخواد مچ منو بگیره که این کیمیا کیه باهاش میپری؟ ولی بیشتر فکر می کنم، من کسی به اسم کیمیا نمیشناسم. با یه خرده استرس ازش میپرسم: کیمیا چیه؟

دقت کنین که پرسیدم چیه، نه کیه. 

داداشم: سریال جعبه جادویی!! نمیبینی مگه؟

بعد از اون من سعی کرد خونسردی خودمو حفظ کنم و هیچی نگم و نهایتاً بگم: جعبه جادویی اصلاً چی هست؟

اونموقع داداشم خودش گرفت که اصلاً جعبه جادویی من نمی نگاهم!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۸
دکتر اشتباهی

داشتم آهنگ Hello ادل رو که با لهجه شیرازی ترجمه شده رو گوش می کردم و حسابی می خندیدم، یهو یه خبر بدی باعث اندوه فراونم شد و حسابی داغونم کرد.

 

آهنگ رو میذارم شما هم گوش کنین و لذت ببرین.

 

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۰
دکتر اشتباهی

مردی مسجدی ساخت. بهلول از او پرسید : 
مسجد را برای رضای خدا ساختی یا اینکه بین مردم شناخته شوی؟
مرد پاسخ داد : 
معلوم است برای رضای خداوند!
بهلول خواست اخلاص مرد را بیازماید 
در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است 
صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد
مرد طاقت نیاورد و فریاد سر داد ایهاالناس بهلول دروغ میگوید 
این مسجد را من ساختم 
من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید!
بهلول خندید و پاسخ داد
معامله تو باخلق بوده نه با خالق ! 


👈بیایید در زندگیمان با خدا معامله کنیم.


پ.ن.: بعضی کارهایی که میکنیم اگه ازشون حرفی نزنیم خیلی ارزش دارن.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۸
دکتر اشتباهی

داداشم بهم پیام داد که فلان کد رو به فلان شماره بفرست، من خیلی از اینکارا نمیکنم. بهم زنگ زد و گفت بفرست. فرستادم. بعدش همراه اول پیام داد که برای دریافت آوای انتظار رایگان فلان کد رو به همین شماره بفرست. بازم فرستادم. 

این آهنگ رو خود همراه اول برام رایگان کرده. آهنگ رفتم و بار سفر بستم، علیرضا قربانی.

پ.ن.: همراه اولم بعضی اوقات باحاله.



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۱
دکتر اشتباهی

بعضی روزها هست که آدم از هر چیزی عصبانی میشه و حالا بدتر از اون اینه که نسبت به یه چیز حساس بشه و هی اون اتفاق بیافته. امروز از اون روزاست که من از هر چیزی عصبانی میشم. مخصوصاً اس ام اس های تبلیغی. امروز با هر اس تبلیغی که میومد، 1 دقیقه فقط به همراه اول و ایرانسل فحش میدادم. باورتون نمیشه که امروز از هر روز بیشتر برام اس تبلیغاتی اومد. 

حالا اس تبلیغاتی به کنار، نمیدونم یاهو چه مشکلی با من داره که امروز بیشتر از صد تا میل اسپمی برام اومده و اونا رو اسپم نکرده و من هی میرم یاهو و میلمو چک میکنم و یه فحش ناقابل راهی شرکت مضخرف یاهو میکنم. واقعاً علم و تکنولوژی اینهمه پیشرفت کرده، یاهو نمیتوه میل های اسپمی رو تشخیص بده. حالا بخوره تو سرش که تشخیص نمیده، وقتی من یه میلی که برام میاد رو میفرستم تو اسپم هام، یعنی اگه بعدش از اونجا دوباره برام میل اومد، یاهو جان، بفرستش تو اسپم خودت. واقعاً خیلی بیشعوره و بشدت عصبانیم کرده.


پ.ن.: توپ، تانک، فشفشه،

                 یاهو یه کم بیشتر دقت کن :)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۲
دکتر اشتباهی

باور کنید شناختن مردمان امروزی کاری بسی دشوار و ناشدنی است. اینقدر ریا و چندرنگی موج می زند در  بین مردم که فکر می کنید که الان و در حال حاضر چه رنگی هستند. ولی بسیار قابل پیش بینی هستند. خانم مهشید امیرشاهی در پیشگفتار کتابش متن زیر را آورده ولی نه برای این دلیلی که من گفتم، ولی باور کنید اگر الان هم می خواست چنین متنی راجب مردمان امروزی بنویسد، همین را می نوشت، شاید شدیدتر. پیشنهاد می کنم کتابش را نخوانید. ولی متن زیر را با دقت بخوانید و ببینید چقدر بیانگر امروز و مردمان امروزی است.


«من این مردم را نمی‌شناسم، مردمی که در چشم‌هایشان بجای حیای آشنا، بی شرمی بیگانه جا دارد. زبانشان را نمیفهمم، زبانی که در عوض سخن شیرین، با تلخ شعار گرفته است. این مردمی که پا را به تجاوز برمی‌دارند و در سر نقشه تهاجم دارند، از من دورند. این مردمی که دستشان چنگ است و دلشان از سنگ، با من نیستند. من این مردمان را نمی شناسم، زبانشان را نمی دانم.»

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۴
دکتر اشتباهی

قایقی خواهم ساخت‌، 
خواهم انداخت به آب‌. 

دور خواهم شد از این خاک غریب 
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق 
قهرمانان را بیدار کند.


پشت دریاها شهری است 

من نمی دانم، نمیخواهم که بدانم

که در آنجا پنجره ها رو به تجلی باز است‌؟

 عاشقی پابرجاست؟

یا که عاشقی را گردن زده اند؟

چون که عشقش را حاشا نکرد؟


دور خواهم شد از هر شهری

از هر آبادی ای

 مردمان شهر پر از حس عجیبی اند.

منکر عشق اند و نیست درمانی

همچنان خواهم راند

و فقط به آبی دریا دل خواهم بست

تا که مرگ مرا در آغوش کشد.



پ.ن. تراوشاتی ناپخته ولی من باب از یاد نرفتن، شاید بعداً پخته ترشان کردم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۷
دکتر اشتباهی

عمرمان به سرعت در حال گذر است و خود نمی دانیم. گذر عمر را احساس نمیکنیم. وقتی بچه بودیم آرزو می کردیم که هر چه زودتر بزرگ و آدم بزرگ شویم، ولی حالا که بزرگ شده ایم، آرزویمان بازگشت به دوران کودکی است ولی آرزویی بس محال است. از همه بدتر این است که همانطور که ما بزرگ می شویم، پدر و مادرمان هم بزرگ می شوند. ولی ما اگر احساس کنیم، فقط گذر عمر خود را احساس می کنیم. آنها که تمام وجودمان از آنهاست، روز به روز پیرتر می شوند و ما بی خبر. 

خدایا به پدر و مادر همه سلامتی کامل عطا بفرما و آنها را از بیماری ها به دور بدار.


پ.ن.1: قریب به 4 ماه است که به اینجا آمده ام و خانه نرفتم و دلم برایشان بسی تنگ شده است.

پ.ن.2: در زمان دختره خوب، اینقدر دلتنگ خانواده نمیشدم، چون او هم بخشی اصلی از خانواده ام بود.

پ.ن.3: دلتنگی نسبت به دختره خوب هم عاملی بر تشدید این احساس دلتنگی شده است.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۸
دکتر اشتباهی