دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۵۶ مطلب با موضوع «دکترانه» ثبت شده است

وقتی از دختر شایسته اهل کارولینای جنوبی که تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده بود، پرسیدند چرا یک پنجم امریکایی ها نمی توانند کشور خود را روی نقشه ی جهان پیدا کنند؟ جوابی که مقابل دوربین ها داد، مدت ها دیوانه وار در فضای مجازی پخش شد. اینم لینکش هست.

او گفت: «به شخصه فکر میکنم اهالی امریکا نمی توانند این کار را بکنند چون کسانی در کشور ما هستند که نقشه ندارند، و من فکر می کنم آموزش و پرورش ما مثل مثلاً آفریقای جنوبی یا عراق همه جا مثل مثلاً و من فکر میکنم که آنها باید آموزش و پروش ما در اینجا  یعنی آمریکا باید به آمریکا کمک کند، به آفریقای جنوبی کمک کند و به عراق و کشورهای آسیایی کمک کند، تا بتوانیم آینده خود را بسازیم.» باور کنید که من هم نفهمیدم چی میگه و چی میخواست بگه. 

تمایل به گزافه گویی، کاریست که او انجام داد. مصداق بارزش هم که ما خودمون داریم و چند مدت پیش خانم سحر قریشی یه همینجور کاری رو انجام داد. 

البته خیلی از افراد جامعه اینجور هستن. 

ناگفته نماند که بعضی اوقات بعضی افراد برای اینکه بگن ما خیلی حالیمونه و سطح بالا صحبت کنن، یه چیزهایی میگن که خودشون هم نمیدونن معنیش چیه. حتماً دیدین بعضیا که دارن سخنرانی ایراد میکنن، از لغات و کلماتی استفاده میکنن که بگن ما خیلی بارمونه. 

برای مثال فیلسوف و جامعه شناس آلمانی، یورگن هابرماس میگه:« یقیناً هیچ گونه التزامی مبنی بر مرتبط بودن این انتقال روزافزون بازتابی سنن فرهنگی با دلایل سوبژه‌محور و آگاهی تاریخی آینده‌محور وجود ندارد. تا جایی که ما ازهم پاشیدگی خویشتن داری، از ساختار بین سوبژ]ه‌ای آزادی، یعنی همان توهم تماماً فردگرایانه ی خود مختاری، آکاه می شویم.»

اگه کسی فهمید چی میگه، به من هم بگه!!!

نتیجه‌ی اخلاقی: اگر چیزی برای گفتن نداری، لطف کن زیپ دهنت رو بکش. باور کن که با این کار یه گام خیلی بزرگ درجهت موفقیت برداشتی.


س 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۲
دکتر اشتباهی

ریسرچ و تحقیق خیلی لذتبخشِ، حتی اگه ساعت ها بشینی و فکر کنی و هیشکی نباشه کمکت کنه. باور کنید وقتی به جواب میرسید، یه حس خود مفتخری و غرور بهتون دست میده و اعتماد بنفستون رو فوق العاده بالا میبره. احساس میکنی یه چیز جدید کشف کردی. احساس اختراع میکنی. البته اینم بگم بعضی اوقات این احساس کاذبه. 

قطعاً بعضی اوقات به این فکر کردین که ادیسون یا نیوتن چه ذهنی داشتن که چیزای زیادی رو کشف کردن. من که همیشه فکر میکنم که اونا خیلی نابغه بودن و فرابشر بودن. حالا فرض کنید نتیجه تحقیقات شما جواب بده و چند تا مقاله خوب بدید. چند سال بعد یا شایدم چند روز بعد، کسایی که مقالتون رو میخونن، میگن عجب آدم باهوش و نکته بینی بوده که اینارو نوشته و اینا به ذهنش رسیده. الان توهم زدم و یه حسِ اینچنینی دارم.

پ.ن. بعضی اوقات لذت بعد از حل یه مساله باعث توهم میشه.

پ.ن.2: یلدا رو بیخیالش، برای من که فرقی نمیکنه، مثل شبهای دیگه اس. همه شبها 2.5 یا 3 میخوابم و 7.5 یا 8 بیدار میشم. پس یلدا علناً بی معنیِ. من نمیدونم چرا الکی خودمون رو بخاطر یه شبی که مثل بقیه شبهاست اذیت میکنیم و اگه تنها باشیم افسرده میشیم. از تنهایی  لذت ببرین، مثل بقیه شبها!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۳
دکتر اشتباهی

الان تو اتاق دوستم بودم و داشتم باهاش میحرفیدم. نمیدونم چی شد حرف از کباب غاز!! پیش اومد. من ناخودآگاه خاطره آش نیکوصفت و صبحانه ای که با دختره خوب اونجا خوردیم و خیلی زیاد بود و نتونستیم تمومش کنیم، افتادم. یه روزه خارق العاده بود اونروز. از ترس و استرس و خیابون گردی گرفته تا اون نگاهی که دختره خوب تو پیاده رو بهم کرد و من نزدیک بود که از خود بیخود بشم و همونجا لباشو ببوسم. دست تو دست هم، عاشقانه داشتیم قدم میزدیم که یهو وایسادیم. من تو چشاش نگاه کردم. آفتابی زده بود. یه لرزه ای به زیره چشاش و گونش افتاد. تحریک شده بود. من نگامو دزدیدم ازش و به قدم زدن ادامه دادیم. آخه چند نفر تو پیاده رو بودن و نمیشد عاشقانه بوسید. بعدش رفتیم توی یه خیابون خلوت و توی عقب نشینی در یه آپارتمانی برای اولین بار لبشو بوسیدمو اونم بعدش چسبید تو بغلم. 

یادش بخیر. چه جرئتی داشتیم. یاده این که افتادم دلم گرفت و برخلاف همیشه بر چهرم ظاهر شد. 

حتماً میپرسین که چه ربطی به کباب غاز!! داشت. کباب غاز رو همونطور که میدونید نوشته محمدعلی جمالزاده هست و آش نیکوصفت تو خیابون جمالزاده است. 

دوستم تا قیافمو دید پرسید: چی شده؟

گفتم مدرسان شریف تو خیابون جمالزاده هست و یاده اینکه برای گرفتن پولم هی میرفتم اونجا و منو میپیچوندن افتادم.

پ.ن. چند مدتی توی مدرسان شریف مشغول بودم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۸
دکتر اشتباهی

یه چیزی پیدا شد که لااقل هر چی فکر میکنم خاطره ای ازش همراه با دختره خوب یادم نمیاد. هیچ خاطره ای از شب یلدا با دختره خوب یادم نمیاد. یه سالو یادم میاد که دختره خوب رفته بود خونه و من دلگیر بودم. قسمم داد که برمو خوش بگذرونم. 

آها!! یادم اومد!

یلدای سال 91 بود که من تهران بودم و با بچه های اتاق انار خوردیم. چند تا عکس گرفتیم. بهم گفت برام بفرست عکستو. اون زمان هنوز خیلی صمیمی نبودیم. خیلی اصرار کرد و منم براش فرستادم. عکسی بود که دور همی داشتیم با بچه ها انار میخوردیم. من با زیرپوش بودم ولی بقیه بچه ها سردشون بود و پوشیده بودن. اون عکسه اولین عکسی بود که از من بصورت نیمه لخت (با رکابی) میدید و نمیدونم چه حسی داشت. 

ولی خاطره اینکه یه شب یلدا با هم باشیم، هر چند بصورت مجازی، رو نداریم. کاش فرصت این رو هم داشتیم.

پ.ن.1: امیدوارم امسال یلدای خیلی خوبی داشته باشه و با آبجیش خوش بگذرونه.

پ.ن.2: دختره خوب یلدات مبارک. کارت پستال برای تو

پ.ن.3: عکسی از انار یلدای 91 در خوابگاه


91

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دکتر اشتباهی

چند هفته هست که بخاطر تدریس خصوصیم که جمعه ها هست، مجبورم ساعت 2 برم. بهمین خاطر شدم مامان بچه های خوابگاه. غذا براشون درست میکنم و بعد بهشون میگم تا کی آماده میشه و بعد که آماده شد بیارید و بکشین و بخورین. اگه اضاف اومد، برا منم بذارین. صبحانه هم که نمیخورم. میره تا شام ساعتای 11.

پ.ن. استانبولی پلو درست کردم امروز و خودم دارم میرم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۱
دکتر اشتباهی

من حالم خوبه. دلم شکسته، خیلی زیاد رنج میکشم ولی حالم خوبه. شاید علتش اینه که از دختره خوب انتظار بعضی حرفا رو نداشتم. اونم حق داره حرفشو بزنه. به من چه!! چرا من باید تو زندگیش دخالت کنم. هر کار دلش میخواد، بکنه و به منم ربطی نداره.

آرزو میکنم هر جا هست، شاد و خوش و خرم باشه.

این چند روز زجر زیادی کشیم ولی تنها که بودم، زیاد فکر کردم. دیشب بهم زنگ زد و من نخواستم که جوابشو بدم. از دستش بشدت عصبانی بودم. چیزی تو ذهنم نمیومد که بخوام اینجا بنویسم.

با اینکه دلمو شکوند و زجرم میده، ولی دلم براش بشدت تنگ شده. برای لحظه های با هم بودن. برای دست پر از مهرش. برای مهربونیاش.برای ناز کردناش. برای لبخنداش، چشای دلرباش....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۴
دکتر اشتباهی

هوا بارونی است و من دلگیرتر از همیشه. بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم. نمیدونم، تا قبل از اون اتفاق، احساس میکردم یکی رو هنوز دارم، ولی بعد از اون اتفاق دیگه کاملاً زندگیم بی معنی شده. تحمل هیچی رو ندارم. سعی میکنم بیشتر دانشگاه باشم تا بیام خوابگاه. امروز بعدازظهر اومدم خوابگاه که برای امتحان فردا آماده بشم، اصلاً هیچ بازدهی نداشت. باید برنامه ای بریزم که تا آخر شب دانشگاه باشم و وقتی که اومدم خوابگاه فقط بخوابم. ولی خواب هم ندارم. در کل شبانه روز خوابم حداکثر 6 ساعته. از کل غذاهای هفته،11 وعده غذایی، هم فقط 6 تا 8 وعده رو رزرو میکنم. امیدوارم بگذره این عمر و تموم بشه.


پ.ن.دیگه ندارم هیچ خواب و آسایشی

هیچ رویایی و هیچ امیدی

پ.ن.2: بارون پاییز آدم دل شکسته رو داغونتر از همیشه میکنه. بقولی "خدا نصیب گرگِ بیابون نکنه"!!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
دکتر اشتباهی

من حالم خوب است و مشکلی ندارم. امروز پول بچه رو واریز کردم. برق نداشتیم و نت هم متعاقباً قطع بود. 

یه مشکلی که من دارم اینه که وقتی یه دختر و پسر یا زن و شوهری با هم میبینم خیلی بهشون احترام میذارم و سعی میکنم خودمو خیلی خوب جلوشون نشون بدم. بعضی اوقات از حق خودمم میگذرم. برای مثال امروز رفتم سوار تاکسی بشم، تو تاکسی یه دختر و پسری که با هم بودن، گمونم نامزد بودن، منتظر مسافرای بعدی بودن که من اومدم. یه 10 مین وایسادیم، دیدیم کسی نیومد، بعد به راننده پسره گفت بریم و تو مسیر یکی رو سوار کن، راننده قبول نکرد. گفت اگه کرایه نفر چهارم رو قبول میکنی، حرکت کنیم. 5 مین دیگه گذشت، پسره برگشت بهم گفت، هزار تومن من میدم، هار هم شما بدین، که بریم (کرایه اون مسیر هر نفر 2000 تومن بود). منم بخاطر نامزدش، که جلوش سربلند بشه و ضایع نشه قبول کردم.

نمیدونم این رفتاره خوبیه یا بد؟؟ اگه بده، چطور اصلاحش کنم؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۲:۴۰
دکتر اشتباهی

دوباره تعطیلی

          تعطیلی غم انگیز

دوباره بی حوصلگی

          بی حوصلگی ملالت آور

دوباره خواب تمام روز

          خواب تمام روز با سردرد شبانه

دوباره عذاب وجدان

          عذاب وجدان گذراندن بطالت عمر

دوباره افسردگی

          افسردگی تنهایی و بی کسی

دوباره یأس

          یأس به آینده

دوباره سرکوب

         سرکوب عشق

دوباره بهانه گیری

          بهانه گیری های دلتنگی

دوباره گول زدن

          گول زدن دل

دوباره تکرار

          تکرار 

          تکرار

          تکرار

          .

          .

          .


خسته ام از این تکرار،

 از این روزهای بی هیجان، دلگیر و ناامید کننده

خسته ام از این روزگار،

از این روزگار دور کننده و تفرقه انگیز 

و خیلی خسته‌ترام از این روزگار

روزگار بی امید و رویا ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
دکتر اشتباهی

بالاخره شوفاژها درست شد و قندیلها درحال آب شدن هستند. ولی یه خاطره ای برامون از روز دانشجوی سال 94 بجا گذاشتن که برفی بود و دو روز شوفاژها و آب گرم قطع بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۲
دکتر اشتباهی