دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۵۶ مطلب با موضوع «دکترانه» ثبت شده است

هوا کماکان بشدت و ناجوانمردانه سرد است و شوفاژها همچنان خراب و قندیل ها همچنان پابرجا، با این تفاوت که قندیل دلتنگی به قندیل عصبانیت تبدیل شده. 

دیشب که با دختره خوب حرف زدم، گفت حالم خوب است و خیلی عالی هستم. میدونستم داره دروغ میگه. ولی بازهم گفت خوبم. از دستش بشدت عصبانیم، چرا حاضر نیست ناراحتیاش رو به من بگه و از اون بدتر توی وبلاگش مینویسه. قبلنا که قسمش میدادم، راستشو میگفت، حالا به قسم هم پایبند نبود. شاید باید یه قسمی بهش میدادم که راستشو بهم بگه. شدیداً نگرانش هستم. 

یادم نمیاد که چند بار گفتم، ولی باز هم میگم. قرار شد من از دختره خوب مراقبت کنم، ولی با این کارهاش انگار اصلاً میخواد که منو بندازه تو سطل آشغال و اصلاً من براش مهم نیستم. آخه من نمیتونم برم تو سطل آشغال!! 

پ.ن. زیره پتو در حال مطلب گذاشتن!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
دکتر اشتباهی

از شدت سرما درحال قندیل بستن هستیم و تا فردا صبح شوفاژ خراب است. شدت سرما باعث منجمد شدن مغزم شده.

داشتم شام درست میکردم و هواسم به گوشیم نبود. یه لحظه متوجه شدم که گوشیم داره زنگ میخوره. شماره رو که دیدم دست و پامو گم کردم، جواب بدم، ندم. داشتم بهش فکر میکردم. ولی برام واضح بود که جواب حتماً میدم. دختره خوب خیلی مهربونه و خیلی بهم لطف داره. جوابشو دادم. صداش رو که شنیدم از پشت تلفن، خیلی از خاطرات برام زنده شد. از سرما که مخم منجمد شده بود و ذهنم به چیزی قد نمیداد و از طرفی هم شوکه شده بودم، نمیدونستم چی بگم. همش سوالای بیخود میکردم: حالت چطوره؟ درسا چطوره؟ مقاله چطوره؟ خانواده چطورن؟ ... دیگه چطورا تموم شد. هنگ کردم و یه لحظه فکر کردم که بعد از این همه وقت، حالا باید این سوالا رو بپرسم. ذهنم کار نمیکرد. تنها چیزی که تونستم بهش بگم این بود که دلم خیلی براش تنگ شده. اصلاً فکر نمیکردم که هیچی برای گفتن نداشته باشم و اون چیزایی که میخوام بگم، چیزایی هستن که نباید بگم. بنابراین تصمیم به قطع کردن گرفتم و باهاش خداحافظی کردم و قطع کردم. بعدش اشکم بی اراده جاری شد. ولی احساس میکنم که اونم دلش برام تنگ شده بود و منتظر این بود که من دلتنگیمو ابراز کنم. 

الان هم زیر پتو درحال قندیل بستن هستم و هنوز هم هنگم. پیش خودم فکر میکنم قبلنا که با هم میحرفیدیم، از شب تا صبح، چی میگفتیم؟؟ ذهنم جواب نمیده. شاید بخاطر اینکه الان هیچ نسبتی باهاش ندارم، نمیتونم باهاش گرم بگیرمو خیلی زیاد بحرفم. شایدم برخورد سرد اونم بود.

پ.ن. هر وقت دختره خوب باهام تماس بگیره من حتماً جوابشو میدم. صحبت کردن باهاش خیلی دلنشینه، حتی اگه سرد برخورد کنه و یه مکالمه چند ثانیه ای باشه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
دکتر اشتباهی

امروز برف خوبی بارید و من که الان از دانشگاه اومدم خوابگاه، بشدت هوا سرد بود. قدم زدن توی هوای برفی و صدای خرش خرش یخ زیر کفش خیلی لذت بخشه. وقتی میومدم سعی میکردم از اونجاهایی بیام که برفا یخ زدن تا از این لذت محروم نشم.

بین راه یاده خاطره برفیم با دختره خوب افتادم. البته برف نمیومد و اولش رفته بودیم کاخ سعدآباد و بعدش رفتیم جمشیدیه. چند روز قبل برف اومده بود و هنوز بعضی جاها برف بود. چند تا عکس ازش من گرفتم و یه روز خیلی خوب اونجا داشتیم. یاده اونموقع که افتادم، دلم گرفت و دلتنگیم از کنترلم خارج شد. تا الان دلتنگش بودم و خیلی یاد بودم. ولی سعی میکردم بیانش نکنم. ولی الان دیگه نمیتونم. خیلی دلتنگتم. دلم میخواد بهش بزنگمو باهاش تا خود صبح حرف بزنم. گوشیمو میگیرم دستم. شمارشو میگیرم ولی قدرتشو ندارم. شاید اون در فراموش کردن من تا اینجا موفق بوده و تلفن زدن بهش باعث پنبه کردن رشته ها بشه. از طرفیم من نسبتی با اون ندارم. نمیدونم....

امیدوارم امشبو بتونم بگذرونم. هم بخاطره دلتنگی و هم بخاطره خرابی شوفاژ و سردی شدید هوا.

پ.ن. روز دانشجو بر تمام دانشجویانی که توهم زدن که با درس خوندن میتونن آیندشون رو تضمین کنن، مبارک باشه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۷
دکتر اشتباهی

من یه دوستی دارم که یه نظریه رادیکالی درباره ازدواج و زن داره. از نظره اون تنها علت ازدواج و انتخاب همسر، برطرف کردن نیازهای جنسیه. تمام علتهای دیگه، فقط بخاطره اونه. این نظرشو خیلی علنی بیان میکنه و حتی یه بار با یه روانشناس هم سر همین موضوع مناظره کرد. روانشناسه گفت که ازدواج علتهای زیادی داره و یکی از علتهای ازدواج کردن و انتخاب همسر نیازهای جنسی هستش. دوستم گفت که فقط همین دلیل هستو مابقی دلایلی که وجود داره در راستای رسیدن به این دلیله. مثلاً یه نفر که عقیمه، هیچوقت زن نمیگیره. چرا؟ چون نیاز جنسی نداره. 

روانشناس: پس تو چرا ازدواج میکنی؟

دوستم: به دلایل زیادی: اولاً که تو ایران زندگی میکنم و داشتن رابطه جنسی فقط بواسطه ازدواج صورت میگیره، چه دائم و چه موقت. هر چند که ازدواج موقت از دید عموم جامعه یه امر ناپسند و انحراف جنسی تلقی میشه. دوماً بعضی افراد دوست دارن همیشه یه نفر باشه و همیشه به اون یه نفر محبت کنن و نازش رو بکشن و .... 


بنظرم منم دوستم تقریباً منطقی حرف میزنه و دلایلش قابل قبول هست. روانشناسه هم نه تونست اونو قانع کنه و هم منو به فکر فرو برد. بیشتر کارهایی که ما انجام میدیم، و ازش به اسم عشق نام میبریم، برای نیل به این هدف هست. واقعاً چرا کل زندگی ما بشدت تحت تاثیر این هدفه؟؟ این سوالی که اگه بتونیم بهش جواب بدیم، شاید دیگه چیزی بعنوان عشق وجود نداشته باشه. البته این حرف من یه حدس هست و هنوز خیلی بهش فکر نکردم. شایدم غلط باشه.


پ.ن. تازه از دانشگاه برگشتم. هوا بشدت سرد شده و امروز یه کم برف اومد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۷
دکتر اشتباهی

از دیشب یادم رفت که یه کار بقولی بچگانه که کودک درونم دستور داد و من اطاعت کردم رو بگم: کودک درونم بهم گفت زنگ یه خونه رو بزن و در برو. زدیم و سوار ماشین شدیم و در رفتیم. من از کودک درونم خیلی زیاد حرف شنوی دارم.

از این خاطره که بگذریم، من الان داشتم یه یادداشت جدیدی از آقای دکتر رمضانیان، هیئت علمی دانشگاه شریف، راجب مقبولیت میخوندم، بنظرم خیلی جالب و زیبا و مورد پسند هست. در این یادداشت آقای دکتر به صورت کاملاً ساده و ملموس به معیارهای مقبولیت و بالندگی از جمله دانایی، تفکر، تیزهوشی، خلاقیت، تلاش، منصب دولتی و ثروت می پردازد. توصیه می کنم که حتماً این یادداشت رو بخونین و از دستش ندید.

لینک یادداشت دکتر رمضانیان در سایت فرارو.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۰
دکتر اشتباهی

امشب اولین شبی بود که با بچه ها رفتیم بیرون. تا الان بیرون بودیم و تقریباً میشه گفت خوش گذروندیم. الان که اومدم اتاق یاده شبهایی که با دختره خوب بیرون بودیم افتادیم. شامهایی که با هم خوردیم از رستوران حاج محسن، چهارراه ولیعصر، تا رستوران... تو دانشگاهشون که آخرین شام و آخرین لحظاتی بود که با هم بودیم افتادم. همیشه که با هم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم، تازه بعد از خونه رفتن و موقع خواب دوباره تمام خاطرات اون روز رو با هم مرور میکردیم و هی بعضی چیزها رو که نمیتونستیم اونجا بهم بگیم و بعضی کارها و بعضی چیزها که تو ذهنمون میگذشت رو بهم میگفتیم. یادش بخیر. اونها دیگه تکرار نشدنی هستن.یاده بغلهای محکم و فشرده و بوسهای داغ!! یادشون بخیر!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
دکتر اشتباهی

دیشب اصلاً خوابم نبرد و تا جایی که یادم میاد ساعت 5.5 صبح بود و هنوز بیدار بودم. صبحی هم ساعت 8 بیدار شدم و دوش گرفتم و الان دارم میرم دنبال کارم. هفته های قبل پنجشنبه ها بعد از ناهار میرفتم، این هفته باید صبح اونجا باشم و الان دارم میرم. جالب تر از همه چیز اینه که اصلاً خوابم نمیاد و احساس کمبود خواب نمیکنم.

به قول رفیق قدیمی «حافظ»:


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۲
دکتر اشتباهی

نمیدونم علتش چی بود که قبلنا عاشق تعطیلی بودم و اول سال روزهای تعطیل سال رو میشمردم تا ببینم چند روز تعطیلی داریم توی سال جدید. مطمئنم خیلی ها از این کارا میکردن. 

جدیدنا از تعطیلی متنفرم، دوست دارم تعطیلی اصلاً نداشته باشم. امروز که تعطیل بودم و خوابگاه بودم، یه روز کاملا مزخرف و بی معنی ای داشتم و حوصله هیچ کاری رو نداشتم. بدم میاد از روزای تعطیل، آدم خودش رو مقید به انجام کاری نمیکنه و وقتش رو الکی تلف میکنه تا روزش شب بشه و فردا دوباره کارش رو شروع کنه. ولی این دولت که تعطیلیا رو کمتر کرده (دیگه بین تعطیلیا رو تعطیل نمیکنه)، خیلی خوبه. 

بی حوصله ام و حوصله هیچی ندارم. نه نت، نه خواب، نه بازی!! البته همه ی اینها بهانه دل هست و در اصل بهانه برای چیزه دیگه ایه، که همون دختره خوبه. ولی باید باور کنه که دختره خوب رفته دیگه!!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۷
دکتر اشتباهی

اصولاً قوی بودن معناهای زیادی داره. از معناهای فیزیکی گرفته (زور و بازو) تا معناهای روحی و روانی (قدرت فکر کردن به مشکلات و حل مشکلات). 

البته بعضی اوقات قدرت به معنای روحی و روانی باعث اعتماد بنفس میشه و در نتیجه باعث قدرت فیزیکی ای میشه که در حالت عادی اون قدرت رو نداریم. 

قدرت روحی و روانی به توانایی های فردی و ذهنی برمیگرده. فرد باید بتونه اول از همه به خودش بقبولونه که خیلی قوی هست، و وقتی که به این باور رسید که آدم بسیار قوی ای هست و میتونه روی پای خودش بایسته، بعد میتونه ادعا کنه که قوی هست. یعنی گام اول اعتماد بنفسه. باید به خودت اعتماد و توانایی هات اعتماد داشته باشی. ولی خودبزرگ بین نباشی که بعضی اوقات باعث شکست های سنگینی میشه. 

برای اینکه آدم قدرتمندی باشی، بعضی اوقات نیازمند کسی هستی که دائم بهت گوشزد کنه که تو قوی هستی. ولی این باعث میشه تو به تایید دیگران نیازمند باشی. باید سعی کنی که خودت بتونی به این نتیجه برسی. مگه حرف بقیه چکار میتونه بکنه؟؟ آیا کمکت میکنه؟ آیا راه حل داره؟ نه، اونم راه حل نداره. فقط شاید تو رو شیر میکنه که تو کارهاتو انجام بدی. اگه به تمام کسایی که قبلنا بهت قدرت دادن دقت کنی، متوجه حرف من میشی. پس باید سعی کنی که به خودت بقبولونی و به این باور برسی که قدرت انجام کارهات رو داری و نیازی هم به تایید دیگران نداری.

به قول سعدی:

    مشک آنست که ببوید نه آنکه عطار بگوید. دانا چو طبله عطارست خاموش و هنر نمای و نادان خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
دکتر اشتباهی

یه چند روزه دختره خوب ازش خبری نیست و من به شدت نگرانش شدم. امروز اومده و توی وبلاگش نوشته «خوب که شدم برمیگردم»، منم بیشتر نگرانش شدم. دعا میکنم هر جا که هست، در سلامت کامل به سر ببره و اگه مریضه، دعا میکنم هر چه زودتر خوب یشه.

الان 47 روز از روز جداییمون میگذره. من هنوز به طور کامل دختره خوبو از ذهنم بیرون ننداختم، یعنی هنوز کاملاً و به طور صد در صد اونو از ذهنم بیرون ننداختم و هنوز کور سوی امیدی دارم که برگرده. خودش که بطور قاطع میگه تموم شده همه چی. ولی من هنوز کامل باورم نشده و شاید به خاطر اینه که تا حالا همش سعی کردم با موضوع جدایی روبرو نشم و هی طفره میرم و جاخالی میدم. ولی بالاخره یه باهاش روبرو میشم.

در آخرین چیزی که بقولی غیر مستقیم بهم گفته، تو وبلاگم برام پیام گذاشته که رساله دکترامو تقدیم به اون کنم. این خودش یه خورده امید بازگشت رو برام پررنگ تر کرد. ولی نمیدونم معنیش چی میتونه باشه. دوستم بهم میگه من اگه جای تو بودم، تا حالا یه دونه خیلی خوبشو از تو دانشگاه پیدا کرده بودم و الان باهاش بودم. اون نمیدونه قضیه من از چه قراره و من چه احساسی راجب ه دختره خوب داشتم و دارم. به همین خاطر این حرفو میزنه.

آیا میشه با یکی دیگه رابطه برقرار کرد و یاده دختره خوب نیافتاد که همین خاطرات و همین کارها رو من با اون داشتم. و آیا با بیاد آوردن این خاطرات، عصبانی و افسرده نمیشم؟ اللهُ اعلم!!!

با آرزوی سلامتی برای دختره خوب

البته قرار بود بره کربلا، پیاده روی اربعین، نمیدونم رفته یا نرفته! به هر حال هر جا که هست، صحیح و سالم باشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۶
دکتر اشتباهی